زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
شاعر : هادی ملک پور
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قالب شعر : غزل
غـم جـدایـی تو کـرده قـصـد جان مرا غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان که به دنـیا قـدم گـذاشتهام عـجـین به داغ نـوشـتـند داسـتـان مرا
چه رورگار غریبی که باز در صدد است بـگـیـرد از من دلـخـون برادران مرا
ز غربتت رمق راه رفتن از من رفت انـا الـغـریب تو لـرزانـده زانـوان مرا
اجـازهای بـده نـذری سـفـرهات باشـند کرم نما بـپـذیر این دو قرص نان مرا
بیا و گرد خـجالت ز چـهـرهام بـردار به خونشان بـدرخـشان ستـارگـان مرا
ادا اگـر بـشـود حـق تـو ز جـانـب من تـوان مـگـر بـدهـد جسـم نـاتـوان مرا
قـدم خمـید ز داغت، داغ این دو گـلـم خـمـیـده تـر نـکـنـد قـامت کـمـان مـرا
به خاطر تو ز خـیـمه نـیـامدم بـیرون مگر که پی نبری چشم خونچکان مرا
نـصیب بـاغ دلـم از بـهـار انـدک بود خـدا به خـیـر کـنـد قـصـۀ خـزان مرا
بـلا عـظـیـمتـر و من صبـورتر شدهام چه سخت کـرده خـداونـد امتحـان مرا
|